یاس کبود...

محفل ادبی مذهبی...شعبه امام رضا(ع)

یاس کبود...

محفل ادبی مذهبی...شعبه امام رضا(ع)

اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك

اشعار مدح

يكشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۰۶ ب.ظ

مدح حضرت زینب(س)

باز هم شهر مدینه شب رؤیایی داشت

یاس حیدر به برش غنچه زیبایی داشت

متولد شده بود آینه حجب و حیا

دختری که دم او هیبت مولایی داشت

بسکه از آمدنش چشم علی روشن شد

باز حیدر هوس خواندن لالایی داشت

مانده بودم چه بگویم به خدا این نوزاد

دختری بود که صد آینه آقایی داشت

عشق باباست به دختر همه اش کار دل است

بی سبب نیست که بابا تب بالایی داشت

یاسمن منتظر آمدن دلبر بود

علت این بود اگر دیده دریایی داشت

یک نفر گفت حسین آمد و او غوغا کرد

ناگهان دیده نورانی خود را وا کرد

آمده آینه حضرت زهرا بشود

آمده زینت جان و دل بابا بشود

دختر فاطمه و ام ابیهای علیست

پس عجب نیست که او زینب کبری بشود

نام زینب که می آید به خدا جا دارد

کوه دریا شود و موج زنان پا بشود

می تواند همه دم با نظر فاطمی اش

هرکسی را که نظرکرد مسیحا بشود

شب میلاد قرار دل ارباب حسین

نامه ام را برسانید که امضا بشود

اینچنین دختری از فاطمه باید هم که

آبروی نسب آدم و حوا بشود

شوری افتاده به هر دل که بیانش سخت است

هرکسی نوکر زینب بشود خوشبخت است

شاعر:
سید هاشم وفایی

...............................................................................

بهشت اهل ولا شد مدینه با زینب

پُر از سرور و صفا شد مدینه با زینب

اگر دوباره بود گلشنی تماشائی

چو گل شکفته و واشد مدینه با زینب

همین نه بیت ولایت از اوست نورانی

کـه غرق نورخدا شد مدینه با زینب

ز بس که گل به نثارش ز عرش افشاندند

شکوفـه زار وفـا شد مدینه با زینب

به خط نور نوشته است بر فلک جبریل

که جلوه گاه خدا شد مدینه با زینب

ز فیض جلوه ای از آفتاب شرم و عفاف

محیط شرم و حیا شد مدینه با زینب

حسین چون به روی زینبش تبسّم کرد

ز بند غُصه رها شد مدینه با زینب

به اشک و آه و مناجات فـاطمه سوگند

حریم سبز دعا شد مدینه با زینب

قسم به کعبه و زمزم به مروه و به صفا

کـه قبلگاه ولا شد مدینه با زینب

به سوی کعبۀ توحید اگر که ره پوئی

بیا که قبله نُما شد مدینه با زینب

شبی که عزم سفرکرد او از این گلزار

ملول و نوحه سرا شد مدینه با زینب

همین که از سفر شام و کوفه او برگشت

دوباره کرب و بلاشد مدینه با زینب

سری بزن به مدینه«وفائی»و بنگر

که باغ خاطره ها شد مدینه با زینب

شاعر:

   .............................................................................................................

امشب از میکدۀ غیب رسیده ‌است پیامی

به تو ای دخترِ ساقی! برسانیم سلامی

بسپاریم به شعری دل بیمار به دستت

و بخوانیم دوبیتی و بگیریم دو جامی

امشب آرام به یک گوشه مودب بنشینم

خجل از روی سیاهم چو مرکب بنشینم

بگذارم قلم از شوق تو بر صفحه برقصد

زینب آباد شوم، ـ مُهر تو بر لب ـ بنشینم

مست لایعقل در وصف عقیله چه بگوید؟

دل آلوده از اسماء جمیله چه بگوید؟

شاعر از آیه‌ی در پرده کوثر چه بخواند؟

کودک از مردی بانوی قبیله چه بگوید؟

داده سرّ نی او نی قلم عشق به دستم

زینب الله پرستید که الله پرستم

قصه‌ی چوبه‌ی محمل خبر بی‌سندش هم

سندی بود که با آن سر بی ‌یار شکستم

کوفه لرزید به زیر قدم و ضرب کلامش

ذوالفقاری دگر انگار درآمد ز نیامش

خواند در آخر این خطبه چنان فصل خطابی

که شد انگشت به لب شام هم از حسن ختامش

زینبی دیدن هر منظره عشق است جماعت!

عشق در قبضه‌ی بانوی دمشق است جماعت!

بگذارید که تکرار شود قافیه، آخر

اول و آخر این قافله عشق است جماعت!

طبق فتوای تو در عشق نمازی است ندیده

سجده در دین تو بوسه است به رگهای بریده

هست سرها به رکوعی که اشاره‌ست به سروی

که قدش یک شبه از دوری دلدار خمیده

چیده‌ام برگی از آن باغ بلاغت که تو داری

شده‌ام شیعه آن شور و شجاعت که تو داری

زده‌ام فالی و فریاد رسی صبح می‌آید

با نگاه علی و هر چه علامت که تو داری

شاعر:یوسف رحیمی

.................................................................................


بوی بارون یاس گلدون،مژده می ده صبح عیده

روی بال صد فرشته،می رسه از راه سپیده

کیه خورشید قبیله،کیه بانوی جلیله

آیینه دار علیه،زینبه تنها عقیله

تو شب غربت و غمها،واسه دلها آفتابه

وارث عصمت مادر،زینت ابوترابه

پر جبریل فرش راشه،آسمونا خاک پاشه

هیبت و غرور حیدر،طنین توخطبه هاشه

آسمونی نور عینه،دل و دلداره حسینه

مهربونی تو نیگاشه،همه جا یار حسینه

بانوی صبر و صلابت،بانوی شور و شهامت

برای عرض ارادت،بیایید بریم زیارت

هواییه دل تنگم،تا حریمش پر می گیره

این دلی که بی قراره،حرم نعم الامیره

زائر صحن و سرای،بانوی صبر و صفا شیم

بگیریم برگ برات و ،زائر کرببلا شیم

شاعر: سازگار

...................................................................................

خبر از ما اگر خبر دارد

از قضا صحبت قَدَر دارد

دیده در خون کند سفر ز کسی

که محرّم از او صفر دارد

دختر شیر بیشه زار شرف

کز وجود و عدم گذر دارد

دختر آفتاب و دختر آب

که از او سایه هر شجر دارد

زینب از رخ چو پرده بردارد

جان ماه از حسد خبر دارد

جلوه ای گر سری بلند کند

عشق، تعظیم تا کمر دارد

دل یکی، جان یکی، حسین یکی

یک چو دو گشت درد سر دارد

زینب از خود گذشت همچون آب

آب از این دست بس گذر دارد

دختر شیر، صحبتش شِکَر است

در دل بیشه نی شکر دارد

زن از این دست جرأت محض است

مرد، کی اینچنین هنر دارد؟

رازی از خویشتن بُروز نداد

بگذر از این که دو پسر دارد

نذر او باد گریه های کمم

گرچه خود اشک بیشتر دارد

در مقامات چشم او نقل است

که به کفّار هم نظر دارد

با محبّان چه کار خواهد کرد

او که با دشمنان نظر دارد

ما همه سایه های آن نَفَسیم

ناله ی ما از او اثر دارد

شرح مویش حرام تکوینی است

ورنه صد حاشیه خبر دارد

گفت با او طبیب گریه مکن

گفت جز این به من ضرر دارد

زینب آن جامه ی پر از خون است

که به خود زخم های تر دارد

ای بمیرند نوکران حسین

زین مصائب که او به بر دارد

شرح طولانی پریشانی

یک دو خط حرف مختصر دارد

دَخَلَت زَینبُ عَلَی بن زیاد

خط که از این شکسته تر دارد؟

شاعر:لطیفیان

........................................................................................

امشب خدا به کوثر خود داد کوثری

در بر گرفته فاطمه زهرای دیگری

یا این که در لباس زن آمد پیمبری

یا اینکه حق به حیدر خودداد حیدری

این شیردختری است که شمشیر حیدر است

سر تا قدم امام حسین مکرر است

این پاک تر ز حاجر و حوا و مریم است

سر تا قدم صحیفۀ آیات محکم است

در وصف او مدیحۀ جن و بشر کم است

ام المصائب است نه ام المحرم است

این سیب سرخ باغ بهشت محمد است

آب و گلش تمام سرشت محمد است

زهراست جان احمد و این جان فاطمه است

ریحانۀ محمد و ریحان فاطمه است

طاها و قدر و کوثر و فرقان فاطمه است

گویی تمام وحی به دامان فاطمه است

تنها فهیمه ای که ندیده مفهمه

از کودکی است عالمۀ بی معلمه

بی او درخت سبز ولایت ثمر نداشت

دریای آرزوی نبوت گهر نداشت

انگار روز حادثه کم از پدر نداشت

الحق که صبر مادر از این خوب تر نداشت

وقت سکوت هم نفسش انفجار بود

شمشیر اگر نداشت خودش ذوالفقار بود

ام الکتاب صبر و رضا کیست زینب است

فصل الخطاب کرب و بلا کیست زینب است

فریاد خون خون خدا کیست زینب است

آیینۀ حسین نما کیست زینب است

زینب که لحظه لحظه شده غرق در حسین

در گاهواره چشم گشوده است بر حسین

زینب که چشم یوسف زهرا به سوی اوست

حبل المتین شیر خدا تار موی اوست

آیینۀ جمال خداوند روی اوست

هرجا حسین جلوه کند گفتگوی اوست

آبی که دارد آبرو از خاک کوی اوست

زین اب است و زین رسول خداست این

آیینه دار عرصۀ کرب و بلاست این

زینب زنی که بوده به مردان امامتش

اعجاز سید الشهدا در کرامتش

هر روز هست روز بزرگ قیامتش

دین سرفراز آمده در ظل قامتش

با خون نوشته اند شهیدان مکتبی

زینب حسینی است و حسین است زینبی

شاعر:ژولیده

..................................................................................................



می طراود ز ساحل کوثر

چشمه چشمه حقیقت زمزم

مانده در کار خلقتش مبهوت

چشم حق بین هاجر و مریم

در تمامی عالم و آدم

نسل آدم ندیده مانندش

چه کسی مثل اوست بی همتا

هست حوا کجا مانندش

همه دل بست روی پیغمبر

مصطفی بسته دل به دیدارش

به جلال و شکوه او سوگند

هست مثل خدیجه رخسارش

آنقدر با کرامتش دانند

که رسولش عقیله می نامد

همة پنج تن که پر بکشند

یک تنه در مسیر می ماند

رتبۀ بندگی او والاست

لحظه ای جز خدا نمی جوید

در جواب امام خود حتی

چون که یک گفت دو نمی گوید

کیست این آسمان عزّ و شرف

کیست این بانوی وفا یارب

این چه اعجوبه ایست کز عظمت

نام او را گذاشتی زینب

این همان زینت علی زینب

این همان خواهر حسین من است

اُمَتُّ اللهُ و آیتُ الکبری

فخر کونین و عالمین من است

همۀ دین وجود این بانوست

اوست آئینه دار زهرایم

ید و بیضای او یداللهی است

اوست پیغمبر خطرهایم

به نبی گر رسالتم دادم

به علی گر ولایتم دادم

هر نبی و وصی گواه من است

که به زینب هدایتم دادم

او امام هدایتی خاصّ است

از ازل تا ابد به هر منظر

همه دل هاست در تصرف او

کربلا کوفه شام تا محشر

اُسکوتوا چون به کوفه می گوید

همه عالم مُجاب می گردد

بر سرش هفت آسمان سایه

زیر پایش زمین کند تعظیم

ابر و باد بهار سرمستش

مهر و ماه و فلک پُر از تکریم

او به اندازۀ همه عالم

قد علم می کند برابر ظلم

هرکه خیزد برابر علمش

هرکه باشد بُوَد برادر ظلم

همتش کوخ را کند آباد

دولتش کاخ را کند ویران

مکتب او سه ساله ای دارد

که شود پیر و مرشد پیران

هرکجا نام کربلا باشد

نام او می درخشد از محمل

می شود با سر برادر خود

همسفر در خطر چهل منزل

گاه جای علی ولی گردد

گاه گردد سپر برای یتیم

شاعر: قاسمی

.....................................................................................



چادر ببند بر کمرو، انقلاب کن

شام خراب را سر شامی خراب کن

از ری، مدافعان حرم انتخاب کن

روی تمام سینه زنانت حساب کن

یاد عرب نرفته که فیروز زاده ایم*

تا پای مرگ، پای شما ایستاده ایم

مکرسقیفه نقشه ی خصمانه ریخته

در باغ دوست، آفت بیگانه ریخته

آتش اگرچه بر در این خانه ریخته

بی بی چه قدر دور تو پروانه ریخته !

ما که نمرده ایم، شما بی حرم شوی !

زهرای بی مزار در این شام غم شوی

پاییز را فراری خشم بهار کن

این قوم را دوباره به نفرین دچار کن

تیغی دو دَم به گرده ی طوفان سوار کن

اصلاً به ذوالفقار علی واگذار کن

این انتظار، جانِ جنون را به لب رساند

تمارهای شهر مرا، تا حلب کشاند

باید دمشق آینه ی کربلا شود

تا راز شوم شب زده گان برملا شود

تنها برای صبح، قمر خون بها شود

باید گره به دستِ علمدار وا شود

پس بی دلیل نیست، که اغیار جا زدند !

برگنبد تو، بیرق عباس را زدند

شاعر:حمیدرمی

...................................................................................

رسید مژده که ماه جمادی الاولی ست

مه مبارک میلاد زینب کبراست

دهید مژده به ختم رسل که این مولود

ولادت دگر پارۀ تنت زهراست

خدا به کوثر خود داد کوثری دیگر

که خیر، قطره و، خیر کثیر او دریاست

سزد چو فاطمه مصداق کوثرش خوانم

که او به فاطمه آیینۀ تمام نماست

محمد و علی و فاطمه، حسین و حسن

جمال انورشان در جمال او پیداست

هنوز شیر ننوشیده چشم نگشوده

به سینه اش طپش قلب سیدالشهداست

مرا چه زهره که گویم ثنای دخت علی

خدا گواست که اوصاف او کلام خداست

مقام یذهب عنکم گرفت این دختر

یقین کنید که قرآن به عصمتش گویاست

نماز شب به نماز شبش نماید فخر

دعا به هر نفس او نیازمند دعاست

خجسته چهرۀ او مصحفی به چشم حسین

چه مصحفی که پر از آیه های کرب و بلاست

چه دختری که وجودش همیشه زین اب است

چه زینبی که بلاها به چشم او زیباست

زبان حیدریش کار ذوالفقار کند

خطابه های بلندش به شام و کوفه گواست

به صبر و همت و ایثار و اقتدار و کمال

اگر حسین دگر خوانمش رواست رواست

شاعر:علیرضا لک

...................................................................................


آسمان از ستاره لبریز است

آخر عمر فصل پاییز است

امشب از ذهن شاعرت بی بی

غزلی آمده که ناچیز است:

وقت بد مستی زحل آمد

اول مثنوی، غزل آمد

عید نوروز ما مبارک شد

نو بهاری در این محل آمد

شب عیدی خدا چه عیدی داد!

عید "احلیٰ من العسل" آمد

ماهی قرمزی که در تنگ است

برج حوت است و در حَمَل آمد

بین آغوش ساقی کوثر

ساغری ناب و لم یزل آمد

آمد و بهر مردی زن ها

تا ابد اسوه و مَثل آمد

غزل امشب هوای روضه گرفت!

یادم آمد که روی تل آمد

هم زمان با صدای وا اُماش

سوت و طبل و کف و کتل آمد

شاعر:سید حسن خوشزاد

.......................................................................................



نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">