یاس کبود...

محفل ادبی مذهبی...شعبه امام رضا(ع)

یاس کبود...

محفل ادبی مذهبی...شعبه امام رضا(ع)

اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك

اشعار/طفلان حضرت رینب(س)

سه شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۱۰ ق.ظ


طفلان حضرت زینب(س)


گرچه از داغ جوان تا شده ای ما هستیم

و که گفته است که تنها شده ای ما هستیم

تو چرا بار دگر پا شده ای ما هستیم

ما نمردیم مهیا شده ای ما هستیم

رخصت دیدن تو فرصت ما شد اما

نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا

به درخیمه ما نیز هرازگاه بیا

با دل ما سه نفر راه بیا راه بیا

چشمهامان پر حرف است که کوتاه بیا

تو بیا با قدمت گرچه با اکراه بیا

تا ببینی که به تیغ و زره آراسته اند

تند بادند که در معرکه برخاستند

باز میدان ز تو جنبش طوفان با من

تخت از آن تو و پیش تو جولان با من

شاه پیمانه ز تو عهد به پیمان با من

ذره ای غم به دلت راه مده جان با من

آمدم گرم کنم گوشه بازارت را

تا نگاهی بکنی این سر بدهکارت را

به کفم خیرعمل خیرعمل آوردم

دو شکر قند دو شهد و دو عسل آوردم

من از این دشت شقایق دوبغل آوردم

دو سلحشور ز صفین و جمل آوردم

تیغ دارند و پی تو به صلایی رفتند

شیرهایم به پدر نه که به دایی رفتند

دست رد گر بزنی دست ز دامان نکشم

دست از این خیمه رسد از سر پیمان نکشم

بعد از این شانه به گیسوی پریشان نکشم

تیغ می گیرم و پا از دل میدان نکشم

به تو سوگند که یک دشت به هم می ریزم

چشم تا کار کند تیغ و علم می ریزم

دختر مادرم و جان پس در خواهم داد

او پسر داده و من هم دو پسر خواهم داد

جگرش سوخت اگر من دو جگرخواهم داد

میخ اگر خورد به تن، تن به تبر خواهم داد

چادرش را به کمر بست اگر می بندم

دلِ تو مادریُ روضه ی او سوگندم

قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد

تازه میکرد نفس را و مجدد می زد

وای از دست مغیره چقدر بد می زد

جای هر کس که در آن روز نمی زد می زد

مادرم ناله به جز آهِ "علی جان" نکشید

دست او خرد شد و دست ز دامان نکشید

وای اگر خواهر تو حیدر کرار شود

حرمم صاحب یک نه دو علمدار شود

لشگری پا و سر و دست تلنبار شود

بچه شیر خودش شیر جگردارشود

در دلم خون تو با صبرحسن می جوشد

خون زهراست که در رگ رگ من می جوشد

وقت اوج دو کبوتر دو برادر شده بود

نیزه و تیر تبرها دو برابر شده بود

خیمه ای سد دو چشم تر مادر شده بود

ضربه هاشان چه مکرر چه مکرر شده بود

روی پیشانی زینب دو سه تاچین افتاد

تا که از نیزه سر این دو به پایین افتاد

 شاعر:قاسم نعمتی

...............................................................................

صف کشیده می رسد آن حیدر زهرا نشان

تا دهد آداب سر هدیه نمودن را نشان

در دوستش حاصل عمرش دو رعنا نوجوان

در پی اش الله اکبر گو همه هفت آسمان

وه بنازم بر امیر عشق و این سرلشگرش

تا به خرگاه سپه سالار عاشورا رسید

قامت رعنای دلبر پیش پایش قد کشید

از نفیر عصمت الهی به روح دل دمید

رشته ی هرچه محبت بود از طفلان برید

کرد امر عاشقی بر آن امیر و رهبرش

گر که خواهی رزم زینب بنگری اینان نگر

حاصل شیر محبت را به جسم و جان نگر

حیدر و جعفر به دو آیینه تابان نگر

عالمی را در پی گیسویشان حیران نگر

این غریب کربلا و هدیه های خواهرش

خود حمائل کرد شمشیری به روی دوششان

وعده ی دیدار مادر داد بر آغوششان

من نمی دانم چه سری گفت او در گوششان

کرد از جام شهادت واله و مدهوششان

آتش عشق حسینی بود از پا تا سرش

گفت یا ابناء زینب آبرو داری کنید

تا نفس دارید بهر غربتش کاری کنید

از ابوفاضل مدد گیرید سالاری کنید

من زنم اما شما باید علمداری کنید

جانت قربان یک تاری ز موی اکبرش

هستیش تا راهی میدان عاشورا نمود

هرچه مجنون بود مست ساغر لیلا نمود

لشگری را با دو رزمنده دگر رسوا نمود

خود به خیمه رفت و بر امدادشان آوا نمود

دستی از دل بر دعا دستی دگر بر معجرش

مو پریشان بین خیمه ذکر یا حیدر گرفت

بر قبول هدیه هایش دامن مادر گرفت

هر دو دست مستجابش را به روی سر گرفت

تا خبر از کودکانش با دوچشم تر گرفت

دیده آورده حسین دو یار خونین پیکرش

به سر دوش حبیبش کعبه ی آمال او

چون همای پر شکسته خون چکد از بال و

تا که دید آن انکسار چهره و احوال او

از حرم بیرون نیامد بهر استقبال او

این اصول عاشقی آموخته از مادرش

شاعر:
محمود ژولیده

.....................................................................

خالق آزادگی اسیر نگردد

آینۀ فاطمی حقیر نگردد

همچو حسینم کسی امیر نگردد

کس چو پسرهای من دلیر نگردد

یاد شما باشد ای تو آیۀ توحید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

من به شما درسهای میمنه دادم

شیوۀ جنگی فنون میسره دادم

درس دفاع از حریم فاطمه دادم

دست شما از شجاعت آینه دادم

هرچه که دارید خرج یار نمائید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

حال مهیّا شود حمایل و سربند

محضر مولا روید با دل خرسند

گاه به گریه روید گاه به لبخند

سرورتان را دهم به فاطمه سوگند

تا برسید از سوی امام به تایید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

دایی محبوبتان امیر جهان است

همچو حسن نام او کلید جنان است

لنگر عرش و ستون کون و مکان است

حب ولای حسین مایۀ جان است

لحظه ای از این امام دست مدارید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

کاش که یاری کنم برادر خود را

چون ببرم باز نام مادر خود را

کی بکند رد متاع خواهر خود را

دست ببوسید و پای رهبر خود را

یکسره دست ادب به سینه گذارید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

نسل شما هست نسل حیدر کرار

صلب شما می رسد به جعفر طیار

نام یکی تان ز نام احمد مختار

نام نکوی یکی ز خالق دادار

باید امان از سپاه کوفه بگیرید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

کم نگذارید پس برادر من را

نشر دهید این سپاه و لشگر من را

دور شوید این دو دیدۀ تر من را

تا که نبینید پاره معجر من را

جبهه روید و به خیمه باز نگردید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

هستی زینب فدای جان حسینم

عون به قربان این جوان حسینم

داغ محمد مرا امان حسینم

تا که به سینه زنم نشان حسینم

ای دو جوانم روید و باده بنوشید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

جان شما هدیه بر امام زمانم

بعد شهادت میان خیمه بمانم

خجلت روی حسین قاتل جانم

نعش شما را کجا به خیمه کشانم

پس به شجاعت روید در صف توحید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

این دل من طاقت و قرار ندارد

خواهر تو تاب انتظار ندارد

نشنوم از کس حسین یار ندارد

زندگیِ بی تو اعتبار ندارد

خواهر خود را مکن ز خویش تو نومید

که نوه های امیر خیبر و بدرید

شاعر:
سید پوریا هاشمی

...........................................................................

آخر خودت بگو چقدر ربنا کنم؟

باچشمهای خیس خدا یا خدا کنم؟

وقتی که بی کسی به سراغ تو آمده

در خیمه ام نشینم و دائم دعا کنم

درد غریبی تو به جانم شرر زده

این درد را بگو که چگونه دوا کنم؟

پنجاه سال از تو خجالت کشیده ام

وقتش رسیده دین خودم را ادا کنم

خواهر بلاکش غم و درد برادر است

باید برای تو سپر دست و پا کنم

امروز اگر برای تو از این دو نگذرم

فردا چگونه رو به سوی مصطفی کنم؟!

شاگرد مادرم که برای امام سوخت

وقتش رسیده است به او اقتدا کنم..

روح و روان من جگرم را قبول کن

لطفی نما دو تاج سرم را قبول کن..

سربازهای خواهرت آماده اند اخا

بنگر چگونه پای تو افتاده اند اخا

هرچند کوچکند ولی مرد جنگی اند

هرچند کوچک اند علی زاده اند اخا

در اضطراب رد شدن از جانب تواند

از دیشب است که سر سجاده اند اخا..

از من اسیر عشق شدن ارث برده اند

هستند چون اسیر تو آزاده اند اخا..

وسع کم مرا به بزرگی خود ببخش

این دو برای پیشکشی مانده اند اخا

دیگر نگو دو خوشه انگور زینب اند

دیگر رسیده اند دگر باده اند اخا

ایراد سن و سال نگیر از دو غنچه ام

وقتی قسم به فاطمه ات داده اند اخا

رحمی نما به سوز دل و گریه هایشان

دار و ندار من پدری کن برایشان..

دارند میروند تو حسرت نکش فقط

جانم فدات بار مصیبت نکش فقط

نذر من است پای تو ارباترین شوند

از نیزه دار و حرمله منت نکش فقط

حلا که دین من به تو قدری ادا شده..

حرفی وسط ز عمق جنایت نکش فقط

آرام باش بر سر بالینشان حسین

تو پای از رکاب به سرعت نکش فقط

من راضیم در شاخه گلم را نیاوری

باکام تشنه اینهمه زحمت نکش فقط

درخیمه مانده ام که نبینی غم مرا

آقای خوب من تو خجالت نکش فقط

مردی نمانده غصه نخور زینبت که هست

جانم فدات ناله غربت نکش فقط

مویم سفید شد به تماشای عشق تو

من مادر شهید شدم پای عشق تو..

شاعر:
سید محمد میرهاشمی

.................................................................................

زینبم ، عقل ، پریشان من است

عشق ، سر گشته و حیران من است

رو کنم برگه ی دیگر در عشق

وقت جانبازی طفلان من است

روز عشق است کنون این دو غزل

بهترین گفته ی دیوان من است

دو غزاله به منای تو حسین

در ره عشق تو قربان من است

دو ثمر یا دو پسر یا دو قمر

شاهد یکدلی جان من است

یکدلم با تو که داغ دو گلت

مانده بر این دل سوزان من است

این دو گل را به تو من هدیه کنم

این دو گل کل گلستان من است

خون گرمی که به راه تو دهند

خنکی دل عطشان من است

گفته ام با پسرانم هر شب

که حسین ، اول و پایان من است

داده ام در س بر آنان توحید

که حسین مذهب و ایمان من است

شیرشان دادم و می گرییدم

که بدانید حسین جان من است

درس تفسیر بر آنان دادم

که حسین معنی قرآن من است

دو غلامند نه خواهرزاده

این همان درس دبستان من است

اذن قربان شدن طفلانم

خواهش این دل سوزان من است

شاعر:
سید محمد میر هاشمی

.....................................................................

ما غنچه های نورس گلزار زینبیم

ما تحفه های او به تو دلدار زینبیم

گل هدیه می کنند به هم ، عاشقان پاک

ما هم دو گل ز پهنه ی گلزار زینبیم

ما حاصل نماز شب آن مطهره

ما هر دو نور دیده ی بیدار زینبیم

ما پای روضه های پر اشکش نشسته ایم

دل سوخته ز آه شرربار زینبیم

شیر محبت تو از او نوش کرده ایم

پرورده  با ولایت تو یار زینبیم

ابناء زینبیم و ز سینه زنان تو

ما بانیان هیئت انصار زینبیم

تیغ برنده ایم و به قلب عدو زنیم

سرباز کوچکیم و دو سردار زینبیم

شمس الضحای مصحف ام المصائبیم

مهتاب عشق ، شمع شب تار زینبیم

دشمن چه باک ، نیزه و شمشیرمان زند

ما شاهدان جلوه ی ایثار زینبیم

امروز اگر به لجه ی خون دست و پا زنیم

فردا به نیزه شاهد بازار زینبیم

شاعر:
علیرضا شریف






نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">