ولادت امام عسگری..
اشعار...
باز دل شکسته ام نوای دیگر آورد
پرده ی بهتری زند، نغمه ی خوش تر آورد
لئالی کلام را ز طبع من بر آورد
مگر ثنای عسکری حجت داور آورد
که اگه از مقام او، کسی به جز اله نیست
نسیم درک و عقل را در این حریم راه نیست
*****
عبد خدا که داده حق، خدایی از عبادتش
بسته شده به طوق جان سلسله ی ارادتش
رام شده وحوش هم، به درگه سیادتش
حقیقت غدیر خم، جلوه گر از ولادتش
ولادتش به هشتم ربیع ثانی آمده
جهان پیر را از این مژده، جوانی آمده
*****
به سامرا نظر کن و جلوه ی ذوالکرام بین
قِران مهر و ماه را در این خجسته شام بین
باب امام عصر را فراز دست مام بین
دهم اما را به بر یازدهم امام بین
چشم علی منور از جمال ماه پاره اش
فاطمه کو؟ که بنگرد، بر حسن دوباره اش
*****
نور ولایتش به رخ ردای خلقتش به بر
لوای عصمتش به کف تاج شفاعتش به سر
بر همه هستی اش نظر در همه عالمش گذر
اما هادی اش پدر حضرت مهدی اش پسر
خلایقند چاکرش ملائکند عسکرش
هیچ کسی نمی رود به نا امیدی از درش
*****
رسالت پیمبران تکیه زده به دوش او
درس هدایت بشر زمزمه ی سروش او
وضع جهان و چشم او راز نهان و گوش او
حصار ظلم ظالمان شکسته از خروش او
به دوره ای که معتمد کرد فزون نفاق را
به هم درید سعی او پرده ی اختناق را
*****
بهشت علم پرورد آب و هوای گلشنش
اهل کمال، خوشه چین، ز گوشه های خرمنش
حکیم مانده از سخن، به وقت درس گفتنش
امام عصر تربیت، یافته روی دامنش
نهال عصمتی چنان بر آورد چنین ثمر
درود ما بر آن پدر سلام ما بر این پسر
*****
سلاله ی پیمبر و مبشّر پیام حق
که دیده بس شکنجه تا زنده شود مرام حق
مبیّن اصول دین مفسّر کلام حق
داده به دست مهدی اش رسالت قیام حق
که بعد من امام بر جوامع بشر تویی
مهدی منتقم تویی امام منتظر تویی
*****
رفت یکی ز شیعیان به پیشگاه حضرتش
برای حاجتی ولی اذن نداد خجلتش
امام را ببین که چون داشت خبر ز ذلتش
نخوانده گفت پاسخش نگفته داد حاجتش
ز یک اشاره از کف امام کامیاب شد
به قدر احتیاج او خاک طلای ناب شد
*****
ای جلوات کبریا جلوه گر از جمال تو
کتاب تفسیر تو خود آیتی از کمال تو
من که ز پا نشسته ام به درگه جلال تو
امید رحمتم بود، ز لطف بی زوال تو
«مؤیدم» گدای تو بر آستان مهدی ات
امید آن که خوانی ام ز دوستان مهدی ات
شاعر : استاد سید رضا موید
از پنجشنبه های دل من عبور کن
یک روز جمعه چشم مرا غرق نور کن
آقای پنجشنبه؛ مرا هم نگاه کن
چشمان خیس و غم زده ام را مرور کن
چیزی دگر نمانده به هنگامهٔ ظهور
ما را در این دقایق آخر صبور کن
با آخرین ستاره شب های انتظار
با یازده ستاره تو در ما ظهور کن
با اشک صیقلی بده ما را و بعد از آن
سنگ سیاه سینهٔ ما را بلور کن
ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
آدم کشیده بود خودش را به التجا
غم هم نشسته بود لب جادهٔ فنا
کشتیِّ نوح هم به تکسّر رسیده بود
و می طنید یک سره دور و بر بلا
موسا که رفته بود به دریا عصا به دست!
عیسا مریض بود و به ذکر هوالشفا
آتش به قهقهه همه جا گـُـر گرفته بود
آن سو خلیل بود و دو چشمِ پر از دعا
آن غصه ها و این همه غم ها یکی یکی
گشتند کو به کو همه جا را جدا جدا
تا این که چشم شان همه افتاد سمت تو
یا نه! نگاه لطف تو افتاد ابتدا
آن سو نگاه زرد و غم انگیز غصه بود
این سو نگاه سبز و سرور آور شما
از آن به بعد سائل چشمان تو شدیم
و خوانده ایم نام تو را "سُـرّ مَـن رای"
از آن به بعد غم که به ما روی می کند
مائیم و یک نگاه تو آقایِ سامرا
ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
تا کوچه های سامره مردی نجیب داشت
آری هوای شهر فقط بوی سیب داشت
شب ها که در ترنّم سجاده می نشست
شب های عرش حال و هوایی عجیب داشت
هر گاه با دعای فرج اوج می گرفت
زیر لبش ترنم اَمَّن یُجیب داشت
درد آمد و دوا شد و با یک اشاره گفت:
هر گوشه از کلام لبش یک طبیب داشت
آن قدر کشته شد دل و آن قدر زنده شد
با تیغ ابرویی که فراز و نشیب داشت
ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
هر جا که باده هست صفای خُمش تویی
هر جا که آیه ای است ضمیر کُمش تویی
آدم طمع به کسب مقام شما نمود
در صورتی که آب و گلِ گندمش تویی
شهر مدینه شادتر از این نمی شود
چون که به لطف حق حَسن دومش تویی
فهمیدم از ترنم سرداب سامرا
هر جا که جمکران شده شهر قُمش تویی
خورشید مردمیِ زمین؛ آسمان ترین
ای خوش به حال هر که تب مردمش تویی
ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
---------------------------------------------
شاعر : رحمان نوازنی
ره باز کنید، دلبری آمده است
بر شیعه امام دیگری آمده است
در مطلع هشتم ربیع الثانی
میلاد امام عسگری آمده است
ما دیده به راه دلبری مه روئیم
با باده ناب دیده را می شوئیم
در این شب پر شکوه با هر صلوات
تبریک به صاحب الزمان میگوئیم
شاعر : قاسم نعمتی
ای شرفت فوق ثنا گستری
داده خدایت به جهان برتری
شمس و قمر دور رخت مشتری
کرده ز خلق دو جهان دلبری
خاک کف پات سر سروری
سیدنا یا حسن العسکری
قدر، بود رشته ای از موی تو
بدر، بود آیتی از روی تو
خُلق عظیم نبوی خوی تو
مهدی موعود ثناگوی تو
مهر تو بر چرخ کند محوری
سیدنا یا حسن العسکری
نخل وجودت ثمر فاطمه
بحر عنایت گهر فاطمه
شمس ولایت قمر فاطمه
صد چو مسیح ای پسر فاطمه
از تو گرفته دم جان پروری
سیدنا یا حسن العسکری
یازدهم آینه ی سرمدی
نام، حسن خود بری از هر بدی
پیر خرد درس تو را مبتدی
نطق تو را موعظه ی احمدی
تیغ تو را معجزه ی حیدری
سیدنا یا حسن العسکری
بر سه محمد ثمری یا حسن
چار علی را پسری یا حسن
مصلح کل را پدری یا حسن
فوق ثنای بشری یا حسن
کرده خدا بر تو ثنا گستری
سیدنا یا حسن العسکری
جود ز تو لطف و عنایت ز توست
حکمت و توحید و ولایت ز توست
آنچه شنیدیم روایت ز توست
رهبری و علم و هدایت ز توست
بر تو برازنده بود رهبری
سیدنا یا حسن العسکری
نور هُدی یا حسن بن علی
بحر عطا یا حسن بن علی
روی خدا یا حسن بن علی
هست روا یا حسن بن علی
حُسن تو را لاف خدا منظری
سیدنا یا حسن العسکری
ای همه جا وصف تو نُقل دهن
مهر تو خوشتر بود از جان به تن
وای به من مدح تو و طبع من
کار نیاید ز بیان و سخن
گر چه کند لعل لبم گوهری
سیدنا یا حسن العسکری
راه خدا راه نبی راه توست
سرّ ازل در دل آگاه توست
عرش برین پایه ای از جاه توست
بنده ی شرمنده ی درگاه توست
حور بود یا که ملک یا پری
سیدنا یا حسن العسکری
محنت دوران به تو همراه بود
هر نفست یک شرر آه بود
همدم تنهای شبت ماه بود
عمر تو هر چند که کوتاه بود
تا ابد الدهر کنی سروری
سیدنا یا حسن العسکری
حیف که قدر تو فراموش شد
نیش بلا بر جگرت نوش شد
نغمه ی توحید تو خاموش شد
مهدی موعود سیه پوش شد
کرد نفس در دل او آذری
سیدنا یا حسن العسکری
ای جگر غم ز غمت چاک چاک
ای بدنت پاک تر از جان پاک
وای من از این اِلَم دردناک
با چه گنه شد حرمت تلّ خاک
ای حرمت بارگه داوری
سیدنا یا حسن العسکری
توگلی و من همه خار توأم
در وطنم دُور دیار توأم
اشک فشان گرد مزار توأم
«میثم» دلخسته ی دار توأم
بر تو کنم بر تو ستایشگری
سیدنا یا حسن العسکری
----------------------------------------
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
از عرش دارد میرسد فصل بهارم
کم کم پر از خورشید خواهد شد دیارم
از عرش دارد میرسد پیکی خدایی
از عرش دارد میرسد دار و ندارم
یک عمر در دست خودم در حبس بودم
امشب نگاهش میشود راه فرارم
امید بستم بر کرامتهای چشمش
بلکه کمی رونق بگیرد کار و بارم
من هرچه را دارم به دست دوست دادم
شکر خدا که بعد از این بیاختیارم
از آسمان نور هدی آمد ، مبارک
عیسای آل مصطفی آمد مبارک
ما اهل بارانیم و اهل روضههائیم
عمری است محتاج گداهای شمائیم
آوارههای کوچهی حُسن بهاریم
کاسه به دست سفرههای هلاتائیم
از روز اول خادم این خانه هستیم
تا شام آخر هم مقیم این حرائیم
ما نسل در نسل عاشق این خانواده
دیوانهوار از عالم و آدم جدائیم
وقتی کراماتِ نگاهت شامل ماست
یعنی که در هفت آسمان مشکلگشائیم
از اولش هم قلب ما دست شما بود
توفیق ما و سلب ما دست شما بود
شکر خدا که عاشقی درمان ندارد
این قصهی شاه و گدا پایان ندارد
شکر خدا که عاشق این خانواده
شرمندگی دارد ولی عصیان ندارد
فرع تولی و تبری اصل دین است
ایمانِ بی این خانواده جان ندارد
چشمی که ابری شد از این دریای جوشان
در روز محشر لحظهی گریان ندارد
دست کسی بر دامن فهم شما نیست
این نردبانها پلهی آسان ندارد
ای خلقت آدم طفیلی وجودت
هفت آسمان محتاج بارشهای جودت
امشب بیا رحمی به حال این گدا کن
بیآبرویی را مقیم این حرا کن
ابری بیاور بر سر چشم خسیسم
با دست باران درد دلها را دوا کن
یک قطره از نور کراماتت بپاش و
این دفعه ما را حُر دشت روضهها کن
دلبستگیهای مرا از من بگیر و
بر چشمهای خود اسیر و مبتلا کن
یک صبح با جادوی چشمت این گدا را
از جملهی همسایههای سامرا کن
گرچه به ظاهر از خداوندی جدائید
آئینه در آئینه تکرار خدائید
شاعر : محمد بختیاری
- ۹۳/۱۱/۰۴